نوستالژیا

ساخت وبلاگ
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواختاجر صبری ست که در کلبه ی کنعان کردم...اکثر مردم تعریف و تصور مشخصی از خوشبختی دارند که با تامین آرزوهای عرفی احساس خوب و خوشایندی نسبت به زندگی پیدا میکنند ولی من علاوه بر احتیاجات معمول یک خواست مهم دیگر هم از زندگی داشتم و آن هم رسیدن به پایان دوران بازیگری ام بود.در تمام این سال ها ، من فقط و فقط برای دلخوشی دیگران زندگی کردم و جز در خلوت خودم نمیتوانستم خود واقعیم باشم مدام تحت فشار بودم ، مرتب خودم را به کم کاری متهم می کردم و سعی میکردم نقش خواسته شده را بهتر اجرا کنم تا بقیه بتوانند مرا تحمل کنند ولی بالاخره حکم بازنشستگی من آمد و توانستم خودم را از دنیای مجعول بیرون کشیده و بعد سالها بازی کردن " خود " بودن را تجربه کنممن امروز راحت حرف میزنم ، سکوت میکنم ، تصمیم میگیرم ، میخندم و حتی عصبانی هم میشوم ولی در کنار همه ی اینها فهمیده می شومبالاخره در بین این همه آدم یک نفر پیدا شد که احساس کردم نقشی از من نمی خواهد چرا که دنیارا همانطور میدید که من میدیدم . یک نفر بود که یک قدم جلوتر از عشق ، در سرزمین باور کردن " منزلت شمسِ مرا " فهمید و آن منِ نابِ پنهان شده را شناخت...در این بهشت رنگارنگ زمینی برای آدم های معمولی آرزوی خوشبختی دارم و در ظلمت کده دنیا برای انسان های مجهول آرزوی دیده شدن.... نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 25 تاريخ : شنبه 1 ارديبهشت 1403 ساعت: 5:46

همسرم به دنیا آمدنت مبارکمیان این همه تبریک های مختلفهر انسانی دومرتبه تولد را تجربه نمیکندعده ای به دنیا می آیند و در دنیا می مانندو عده ای می آیند تا دنیای دیگری را کامل کننددنیای من تا پیش از تو "در دنیا ماندن" بودتو تجربه ای متفاوت از زیستن شدی بعد از سالها زندگی کردنمتو به دنیای من آمدی تا باور کنم کهدنیا هنوز هم استعداد پرورش انسان داردو ما با هم و به کمک هم مستعد انسان تر شدنبه دنیای من آمدی تا بفهمم هنوزم میشه عاشق بودتو باشی کار سختی نیست... نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 19 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:01

هیچ کاری ارزش انجام دادن نداردهیچ چیزی ارزش دیدن نداردهیچ جایی ارزش رفتن نداردو حتی شاید هیچ حرفی ارزش شنیده شدن هم نداشته باشدنیازی به این همه فکر کردن هم نبودحتی کلمات هم با من سرد شده انددنیای خواستن هایم کوچک شده و به وسعت دنیای نخواستن ها افزوده شدهدلم میخواهد که دلم دیگر چیزی نخواهد...بیشتر سخت گیری می کنم و کمتر راضی می شومنه این دنیا دستش به من رسید و نه من حریف دنیا و اهلش شدممدت هاست که حتی به احمق ها هم حسودی نمی کنمراستیاگر چیزی به نام مرگ وجود نداشت...؟ نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 15 تاريخ : يکشنبه 8 بهمن 1402 ساعت: 14:01

روزهايي که دلم پر از هياهو بود و امروز که دلم از هر هياهويی خالی است روزهایی که با هر گشايشی پر می گشودم و امرز که هيچ آسماني براي پرواز نیست روزهايی که پايی برای رفتن بود و امروز که راهی برای رفتن نيست روزی درون خودم براي آرزهايم ابديتی قائل بودم و امروز که... ولي با همه رفتن های رنگارنگ از دلم يک چيز بود که رفتنی نبود نه ؛ او چيزی نبود ! تـمـام من بود ! " دردیست غیر مردن کان را دوا نباشد... " در دنيایی که آدمهایش به دنبال شادی اند و می خواهند با رنگ شاد ، آهنگ شاد یا محيط شاد ، غم ها را از خود دور کنند منِ شادی آفرين ، تماما غم بودم ؛ مـحـمـد نام ديگر من بود... نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 12:47

یکی از مهم ترین فاکتورهایی که باعث اتصال بین آدم ها می شود فارغ از عناصر شخصیتی یا تیپ های اجتماعی مساله حماقت می باشدآدم های احمق چون فاقد هوش استدلالی هستن اساسا ارزش گذاری خاصی مد نظرشون نیست و برای خوب یا بد بودن آدم ها اعتباری قائل نیستند . در مواجهه با چالش های زندگی به سرعت باهاش کنار میان و بنا به تناسب تیپ شخصیتی شون در بهترین حالت عرفی برخورد می کنن به این معنا که ممکن است جواب دروغ رو با پرخاش و جواب حسادت رو با تفرعن بدهند. بهرحال اون چیزی که ناراحتشون نمی کنه اصل وجود صفت های منفی هستاحمق ها از روی ظاهر یا از عنوان اجتماعی قابل تشخیص نیستن ، ممکن است در قامت یک دکتر متخصص ، یک معلم باتجربه ، یک روحانی ظاهر الصلاح ، یک کارفرمای موفق و حتی یک زن نجیب خانه دار هم باشنداحمق ها چون فاقد برجستگی شخصیتی هستند برای زندگی کردن استانداردهای سخت گیرانه ای نداشته و در برخوردهاشون باهم اصطحکاک خاصی به وجود نخواهد اومد، برای مثال قابل حدس هست که یک احمق حسود با یک احمق معمولی با وجود مشکلات عدیده همدیگر را تحمل خواهند کرد.صرف احمق بودن کفایت لازم را برای این همراهی ایجاد خواهد کرداحمق ها در مواجه با انسان دانا بصورت ناخودآگاه احساس ناخوشایندی دارند و به محض عیان شدن ارتفاع شخصیتی ابتدا با بی محلی کردن و در ادامه با سلاح تمسخر دسته جمعی ، شخص دانا رو از خودشون دور می کنند ، از نظر احمق ها افراد دانا در دنیای غیرواقعی زندگی می کنند و چه بسا دارای مشکل ادراکی هستند،احمق ها به اعتبار قاعده ی کثیرالوجود بودن شدیدا احساس محق بودن دارند ، در دنیای آنها فکر کردن کاری عبث و بیهوده به حساب میاد و شعارشون اینه که برای زندگی باید همان کاری را کرد که دیگران کرده اند.احمق ها برای اجرای سنت نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 79 تاريخ : پنجشنبه 11 اسفند 1401 ساعت: 12:47

آنهایی که وقتی نیستند ، هستند....هوشنگ ابتهاج درگذشت ، کسی که به قول خودش 80 سال تلاش کرد تا از زبان *این من که از گهواره با من بود* چیزی بگویدولی به اعتراف خودش و مثل همه ی اهل درد ناکام بود . او که از گذشته ها شنید و به آیندگان گفت از * دردی که درون سینه اش همزاد جهان بود*در روزگاری زیست که به گفته ی فریدون مشیری روزگار مرگ انسانیت بود ، در طول عمر بلندش مرگ همه ی دوستانش را دید دوستانی که آیینه ی مقابل هم بودند و برای فهمیدن هم نیازی به جوشیدن و یا کوشیدن نداشتند چرا که *سخن عشق نه آن است که آید به زبان*سایه نه در میان روشنفکران پر مدرک و کم مایه شناخته شد و نه در میان عاشقان فصلی که در گذر ایام جوانیچند بیتی از سایه گوشه ی دفترشان نوشتند و بعد میان هیاهو گم شدند،چرا که مثل سایه نبودند...چه تخلص زیبایی! ابتهاج حتی در این نام کوچک هم هنر کرد و یک دنیا حرف زدسایه ؛ چیزی که همیشه هست ولی نه لمس می شود و نه دست یافتنی ستبه قول صادق هدایت هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تایکی همچون سایه برای تبرئه این قافله گمنام که مقصودشان از زندگی خوردن و خوابیدن و تحمیل حماقت به نسل بعد بود کاری بکندمرگ او را از کجا باور کنم... نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشمتمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بودهیچ صدایی هولناک تر از صاعقه ای نیست که از مواجه ی با خاطرات تلخ گذشته به احوال امروزت کوبیده می شود و سرسبزی لحظاتت را می سوزاندچه داشتنی می تواند تسلی دهنده ی روحی باشد که درونش ندای سروش عالم غیب را می شنید که ؛نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است...احساس پرنده ای که در میانه جنگل حبس شدهشوق گشودن بال از یک طرف و حقیقت قفس از سوی دیگر همه ی وجودم را زخمی کرده بودبه هر چیزی که خودم را مشغول میکردم موقتی بود چون در نهایت با یک سوال بی جواب روبرو میشدم که چرا....؟باور کردنی نیست این همه تحمل ، حس میکنم ذخیره یک عمر را سوزاندمولی بالاخرهرویاهایم تعبیر شدصبح بدون تحریم رسیدگذشت تا بگذرد ...نامه ی عذرخواهی دنیا از من گشوده شد و همه چیز را در کمترین فاصله مهیا کردهرچند هر آنچه که میخواستم دادولیهر آنچه که سوخته بود ، سوخته بودمن امروز میان شادی زندگی میکنم ولی روحم میراث دار دورانی هست پر از زخممثل نخل های خرمشهر بعد از پایان جنگمثل زندانی آزاد شده از پس شکنجه هامثل زندگی طوطی در دیاری که کم از زغن بودیک نقطه نامعلوم در مقابل من وجود داره که مدت ها بهش خیره میشم و حشت زده به صدای مروری گوش می دهم که گمان می کنم تا ابد ادامه داشته باشد... نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24

از خیلی چیزها دست کشیدم،خیلی چیزهارو تو وجودم خفه کردم و سعی کردم نسبت به خیلی چیزها بی تفاوت باشم . سعی کردم خیلی چیزهارو بپذیرم و در این مسیر رونده ای باشم مثل بقیه،  هرچند که بعضا جبری هم بودولی همه کوشش باطل بودهنوز نتونستم یکی از اونها باشم ، حتی وقتی برای یک خرید ساده حرفی میزنم زود متوجه می شوند و هولناک تر اینکه حتی وقتی سکوت کردم ندایی از درون من توضیحی آزار دهنده برای آدمهای عادی پخش میکنه و واقعیت منو از پشت چهره خاموشم نمایان میکنه ، هرچه سعی میکنم پنهان کنم بازهم فهمیده خواهد شد که که جنس من غیر عادی هست و یا افکارم غیرواقعی ستاوایل فکر میکردم دنیا همینطور که دنیا برای من سخت و غیرعادی میگذره برای دیگرانم همینطوره ولی بعدتر فهمیدم که نه ، آنها در موهبت نادانی نفس می کشند...مدتها سعی در گوشه گیری داشتم ولی چه کنم که در توانم نبود چون این همه ی من نبود . هراز گاهی بخشی از وجودم زمام من را به دست گرفته و مرا تبدیل به شخص دیگری می شدم ، گاهی آدمها از من فرار می کردند و گاهی مشتاقانه به من نزدیک می شدندگاهی طنازی و مسخرگی را در حد اعلا پیش می بردم و گاهی چنان آلوده به تجزیه تحلیل و دیدن زوایای مختلف یک مساله می شدم که احساس میکردم کاسه سرم در شرف انفجار است ،گاهی چنان مشتاق به عرفان میشدم که از شوق قلبم به تپش می رسید و اشکم سرازیر می شد و آرزویی جز مرگ و رسیدن به خدا نداشتم و گاهی چنان شعله حب ذات در وجودم شعله می کشید که هیچ چیز برایم مقدس نبود...شرق و غرب وجودم بسیار وسیع هست و پرگار من مدام در این صفحه درحال گردش و تغییر حالت ، نه کامل شرقی و نه کامل غربی ، نه بر خاک می افتم و نه به افلاک پر میزنمبه زخمی مرهمم کس را وزخمی میزنم کس راش نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 113 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 10:07

یادم میاد که عموم تعریف می کرد که قصد داشته به خیابان صفاشهر بره و وقتی چشماشو باز کرده چشمش به گنبد حرم حضرت معصومه (س) افتاده بعد من تو دلم پوزخند زدم و گذاشتم به یه حساب دیگه ولی الان اصلا برام عجیب نیستیادم میاد یه بار از یکی پرسیدم که آیا موزیک گوش میدی ؟گفت نه ، خیلی میخ آهنگ نمیشم ! چقدر اون موقع تعجب کردم که یه آدم چطور میتونه نسبت به موزیک بی تفاوت باشه ولی الان چندوقتیه تو ماشین بیشتر رادیو گوش میدمیادم میاد هر چندوقت یک بار یه شعری پیدا میکردم و مدت ها با خودم زمزمه می کردم و باهاش نئشه بودم ولی الان ...یادم میاد همیشه یه دفتر بالای سرم بود و من هروقت دچار هیجان های احساسی می شدم شروع میکردم نوشتن و چقدر تاریخ هاش به هم نزدیک بود ولی الان تو کتابخونه گهگداری میخونمشون و یه لبخند میزنمبه قبل تر بر میگردم : یک ماه تمام روی ساختن یه کلیپ کار می کردم تا در نهایت یه کار سه الی چهار دقیقه ای میساختم ، چقدر نگاهش می کردم و چون ساخته خودم بود و همه ی توقعات احساسی من رو برطرف می کردقبل تر در و دیوار اتاقم پر بود از عکسهایی که خودم می ساختم و با وسواس زیادی روی کاغذهای مخصوص چاپ میکردم و همیشه سرگرمشون بودمهرچند همه ی اینها هنوز توی وجودم هست و روح من مثل آتش زیر خاکستر مستعد شعله ور شدن هست ولی راستش قبل تر ها گرمای این آتش چیز دگه ای بود ، چیزی بیشتر از شعله ، مثل دهانه یک کوه آتشفشانبه قول مارسل پروست : در من بسیاری از چیزها از بین رفتند  که گمان می کردم تا ابد ماندگارندبعضیا میگن بخاطر اینه که به زندگی نزدیک تر شدم ولی خودم میدونم که از خود واقعیم دور شدم از کسی که همیشه در حال جوشیدن بود چه از دریچه هنر و چه از مجرای چشم ، هیچ چیز ارزش دور شدن ازون دنیای خاص نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 111 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 10:07

زمستان ۱۳۸۵اولین سالهای رسیدن موج مدرن به محدوده ی ما و من به شخصه خصوصا در حوزه استحفاظی خودم میتونم مدعی باشم که از پیش قراولان این موضوع بودمروزگاری که نم نم ژل و کتیرا داشت جای خودش رو به چسب مو میداد و ما به جای عطرهای کوچک تو جیبی تکراری به اسپری های جذاب فکر میکردیم ، شلوار پارچه ای محجوب به حاشیه رفت و به جاش شلوارلی وصله دار اومد وسط،وقتی که موبایل ها از روی کمربند به داخل جیب شلوار منتقل شدن و با اومدن پرچمدار اون دوران(K750) موزیک و بلوتوث بازی جزئی جدانشدنی از دورهمی ها بودروزگاری که معمولا تنها جای گشت و گذار و عکس انداختن اطراف حرم حضرت معصومه(س) بود یادمه اون زمان مشهور بود که به فتوای یکی از علما رفتن به خیابان صفاییه حرام بود(البته نقل کاملا غلط و فتوا تحریف شده بود)باری اون روزها پلیس امنیت اخلاقی به کمترین چیزها گیر میداد و من خودم خاطره های زیادی دارم ازین چالشهاکامپیوتر داشتن چیز خوبی بود و خصوصا اگه مجهز به CD WRITER بود ، واقعا احساس می کردی نماینده انحصاری صنایع دیجیتال هستی ، همه ازت میخواستن براشون یه CD آهنگ قشنگ بریزی ، کیف CD تو اکثر داشبورد ماشینا بودما جز اولین بدرقه کنندگان قدیمی جات بودیم و اولین خوش آمد گو به عصر دیجیتالاولین نسلی که آهنگ رو با اینترنت DIAL UP دانلود کرد و همین طور اولین نسلی که با کامپیوتر روی گوشی آهنگ میریخت و به شخصه جز اولین هایی بودم که تا حدود زیادی تسلط به ویرایش عکس و فیلم بصورت نیمه حرفه ای داشتم ، واقعا اون موقع اعجاب انگیز بودولی راستش سرعت دنیای مدرن خیلی زیاد بود و ما در مقابل این طوفان پرقدرت خیلی چیزهای قدیمی رو بطور کامل از دست دادیم دگه دلمون به چیزی خوش نیست ، دگه مثه سابق ذوق چیزی نداریم ، کم حوصله شد نوستالژیا...ادامه مطلب
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 115 تاريخ : جمعه 24 تير 1401 ساعت: 10:07