از خیلی چیزها دست کشیدم،خیلی چیزهارو تو وجودم خفه کردم و سعی کردم نسبت به خیلی چیزها بی تفاوت باشم . سعی کردم خیلی چیزهارو بپذیرم و در این مسیر رونده ای باشم مثل بقیه، هرچند که بعضا جبری هم بود
ولی همه کوشش باطل بود
هنوز نتونستم یکی از اونها باشم ، حتی وقتی برای یک خرید ساده حرفی میزنم زود متوجه می شوند و هولناک تر اینکه حتی وقتی سکوت کردم ندایی از درون من توضیحی آزار دهنده برای آدمهای عادی پخش میکنه و واقعیت منو از پشت چهره خاموشم نمایان میکنه ، هرچه سعی میکنم پنهان کنم بازهم فهمیده خواهد شد که که جنس من غیر عادی هست و یا افکارم غیرواقعی ست
اوایل فکر میکردم دنیا همینطور که دنیا برای من سخت و غیرعادی میگذره برای دیگرانم همینطوره ولی بعدتر فهمیدم که نه ، آنها در موهبت نادانی نفس می کشند...
مدتها سعی در گوشه گیری داشتم ولی چه کنم که در توانم نبود چون این همه ی من نبود . هراز گاهی بخشی از وجودم زمام من را به دست گرفته و مرا تبدیل به شخص دیگری می شدم ، گاهی آدمها از من فرار می کردند و گاهی مشتاقانه به من نزدیک می شدند
گاهی طنازی و مسخرگی را در حد اعلا پیش می بردم و گاهی چنان آلوده به تجزیه تحلیل و دیدن زوایای مختلف یک مساله می شدم که احساس میکردم کاسه سرم در شرف انفجار است ،گاهی چنان مشتاق به عرفان میشدم که از شوق قلبم به تپش می رسید و اشکم سرازیر می شد و آرزویی جز مرگ و رسیدن به خدا نداشتم و گاهی چنان شعله حب ذات در وجودم شعله می کشید که هیچ چیز برایم مقدس نبود...
شرق و غرب وجودم بسیار وسیع هست و پرگار من مدام در این صفحه درحال گردش و تغییر حالت ، نه کامل شرقی و نه کامل غربی ، نه بر خاک می افتم و نه به افلاک پر میزنم
به زخمی مرهمم کس را وزخمی میزنم کس را
شگفت آورترینم من چنینم:جمع اضدادم
حسین منزوی
نوستالژیا...برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 115