هنوز هم. . .

ساخت وبلاگ

چه سرنوشت غم انگیزی که کرم کوچک ابریشم
تمام عمر قفس می بافت ولی به فکر پریدن بود

هیچ صدایی هولناک تر از صاعقه ای نیست که از مواجه ی با خاطرات تلخ گذشته به احوال امروزت کوبیده می شود و سرسبزی لحظاتت را می سوزاند
چه داشتنی می تواند تسلی دهنده ی روحی باشد که درونش ندای سروش عالم غیب را می شنید که ؛
نشیمن تو نه این کنج محنت آباد است...

احساس پرنده ای که در میانه جنگل حبس شده
شوق گشودن بال از یک طرف و حقیقت قفس از سوی دیگر همه ی وجودم را زخمی کرده بود
به هر چیزی که خودم را مشغول میکردم موقتی بود چون در نهایت با یک سوال بی جواب روبرو میشدم که چرا....؟
باور کردنی نیست این همه تحمل ، حس میکنم ذخیره یک عمر را سوزاندم

ولی بالاخره
رویاهایم تعبیر شد
صبح بدون تحریم رسید
گذشت تا بگذرد ...
نامه ی عذرخواهی دنیا از من گشوده شد و همه چیز را در کمترین فاصله مهیا کرد
هرچند هر آنچه که میخواستم داد
ولی
هر آنچه که سوخته بود ، سوخته بود

من امروز میان شادی زندگی میکنم ولی روحم میراث دار دورانی هست پر از زخم

مثل نخل های خرمشهر بعد از پایان جنگ

مثل زندانی آزاد شده از پس شکنجه ها

مثل زندگی طوطی در دیاری که کم از زغن بود

یک نقطه نامعلوم در مقابل من وجود داره که مدت ها بهش خیره میشم و حشت زده به صدای مروری گوش می دهم که گمان می کنم تا ابد ادامه داشته باشد...

نوستالژیا...
ما را در سایت نوستالژیا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mohammaddf بازدید : 87 تاريخ : يکشنبه 9 بهمن 1401 ساعت: 19:24